○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
یه شب خونه مادر بزرگم رفتیم
برای دورهمی
بعد حیاط خونشون خیلی بزرگه با درختای بزرررگ نارنج و پرتغال و گردو
بعد اونشب همه بودن
خاله هام پسر خاله هام و دختر خاله هام
شوهر خاله هام
با من و مامانم و بابام و مادر بزرگ و پدر بزرگم
داستان از اینجا شروع میشه
همه جا تاریک بود بعد حرف جن و روح و خلاصه این چیزا اوفتاده بود
من رو مبل بودم با خاله هام بقیه رو زمین
بعد یهو بارون گرفت شدید تبدیل به طوفان شد درو باز میکردی غیب میشدی
بعدش طوفان که شدید شدید شد
برقا قعط شد اوووووووف
خیلی باحال بود
من اونموقع ۱۲سالم بود
ینی مال یه سال پیشه داستان
ما در مورد جن حرف میزدیم بعد من از پسر خاله و دختر خاله ها بزرگترم
در مورد جن حرف میزدیم
گرگ زوزه میکشید
در مورد روح حرف میزدیم
صدا سگ و گربه میومد
خعلی باحال بود از کوچیک تا بزرگ ترسیده بودن غیر من
ینی اونشب خعععععلیی خوش گزشت
این داستان بر اساس واقعیته
از طرف
ani
آقا یه روز رفته بودم مهمونی خونه ی دوستم دیگه داشتیم مسخره بازی در میاوردیم
و همدیگر رو میترسوندیم من و دوستم
شبیه جن و روح حرف میزدیم و بقیه جیغ میزدن
خلاصه اون وسط. دیدم داره یه صدا میاد صدای ترسناک
هی بقیه میگفتند بس. کنید ماهم میگفتیم کار ما نیست
واقعا کار ما نبود
آخرش باور کردن حالا همه جیغ میزدیم و میدوییدیم قایم میشدیم
رفتیم توی پذیرایی دیدیم ، اع ... مامان بزرگ دوستم هی داره تو خواب حرف میزنه
و راه میره
خیالمون راحت شد
ولی گوش کردیم دیدیم صدای اونم نیست
توجه کردیم ، دیدیم
اها اها.... خواهر کوچیکه ی دوستم ، که ۵ سالشه
داره توی یه لوله ها میکنه
تا ما بترسیم بعد یواشکی میخنده
دیگه رومون نمیشد تو چشما ش نگاه کنیم
😓😓
اون موقع بود که از خواب بیدار شدم، اصلا تا حالا که من نرفتم خونه ی دوستم ؛ دارم چی میگم
ولی
هنوزم که هنوزه ، هر موقع خواهر. دوستمو میبینم
سرمو میندازم پایین و رد میشم، بقیه هم که خواب منو ندیدن
فکر میکنن خل شدم
حالا باید چیکار کنم😔😔؟؟؟